دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳
ثبت سفارش ورود به سیستم
نماد اعتماد
logo-samandehi
new order
ورود به سیستم
شناسه کاربری(ایمیل): گذرواژه: - فراموشی گذرواژه ؟
موضوعات خبری
محاسبه فوری هزینه ترجمه
شما میتوانید با انتخاب زمینه و زبان ترجمه و وارد نمودن تعداد کلمات متنی که باید ترجمه شود، هزینه و زمان تحویل ترجمه را بدست بیاورید.
زمینه: زبان: تعداد کلمه:
پست الکترونیکی شما :
خبری شد، خبرتان میکنیم !

عاشقانه های تلخ یک رویا

- اونقدر باغچه‌مون بزرگ و زيبا بود که هر مهمونی به خونمون میومد محو زیبايی باغچه می‌شد تقريبا تموم درختان میوه را داشتیم البالو- انگور - زرد آلو-انجیر...

- به نظر می‌رسید پسر عمه هم محو اون همه زيبايی شده بود.

- نمیدونستم چرا هر وقت پسر عمه‌و می‌ديدم حسی عجیبی تو وجودم می‌اومد هروقت که می‌ديدمش احساس می‌کردم تپش قلبم زياد میشه و قلبم تند تند می‌زنه.

- مامان به همراه عمه وزن عمو راه افتادند تا به خونه دايی برن من و پسر عمه تنها بوديم پونه هم تو حیاط با بچه‌ها مشغول بازی کردن بود.

- مونده بودم چیکار کنم با ماهان هم راحت نبودم پونه هم که مثل بچه‌ها از راه نرسیده رفته بود پی بازی کردن آخه پونه عاشق شیطنت و بازی بود انگار هنوز بزرگ نشده بود.

- وارد پذيرايی که شدم پسر عمه گفت:

ماهان- شنیدم دفتر خاطرات داری؟ میشه بدی منم برات خاطره بنويسم؟!

- مردد بودم به سراغ کمد کتابهام رفتم و يه دفتر را پیدا کردم و دفتر را به ماهان دادم تا برام خاطره بنويسه.

- دفتر را بازکردم تا ببینم ماهان چه چیزی برام نوشته!

- صفحه اول دفتر دو بیت شعر از انوشیروان برام نوشته بود

همه اين حرف‌ها بهانست                           بهانه‌های عاشقاست

اگر از آمدن گله داری                            عاشقتم همش بهانست

نامه تو يه کاغذ بسیار زيبايی که روی اون نقاشی کشیده شده بود نوشته بود نقاشی اونقدر زيبا بود که محو تماشای زيبايیش شده بود. نمیدونستم بايد چه کاری انجام بدهم اين اولین بار بود کسی ابراز علاقه به من می‌کرد.

-آيفون را برداشتم و در را باز کردم ماهان بود گفت دارم برمی‌گردم شمال.

هیچ وقت نتوانسته بودم اينو بهش بگم که چقدر دوستش دارم البته همیشه تو نامه هام اينو می‌نوشتم .

- فکرهای بیهوده رهام نمی‌کرد روزها می‌گذشت ولی من از ماهان خبری نداشتم. یک روز خواهرم پریسا زنگ زد؛ با شنیدن صحبت‌های پريسا دنیا روی سرم خراب شده بود دهانم خشک شده بود.

پريسا- به ماهان اومد پیشم بهش گفتم نامه‌های ترو هم با خودش بیاره همه را آورد نامه‌های تو رو گرفتم  و نامه‌های ماهان به خودش برگردوندم  و گفتم ديگه حق نداری برای پريا نامه بنويسی وهمه چیز همینجا تموم میشه.

-در مراسم ختم عموی ماهان با کمال ناباوری شنیدم که ماهان و دختر عمويش  رفتند تا کمی بگردند و حال و هواشون عوض بشه ياد شعر زيبايی افتادم :

رسمش نبود عاشق کنی اما نمانی پای من  

مرهم که نه، زخم شوی بر تک تک اعضای من

روزها از پی هم می‌گذشت و همینطور سالها من دو سالی بود ماهان و نديده بودم. با خودم عهد بسته بودم ديگه به هیچ چیزی فکر نکنم و برام همه چیز تموم شده بود.

سعید که مثل برادرم بود گفت: ماهان با من تماس گرفته و گفته با تو صحبت کنم اگر تو مايل باشی يک روز و مشخص کنی تا ماهان به تهران بیاد تا همديگر و ببینید و صحبت کنید.

- الان میخواد بیاد چه چیزی بگه بعد از هفت سال چه صحبتی می‌تونه داشته باشه!


نویسنده: تیم تولید محتوا تاریخ انتشار: ۱۵:۲۷:۱۷ یکشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ تعداد بازدید: 376

کلمات کلیدی: عاشقانه های تلخ یک رویا هستی متین ارشدان

Link: /news/عاشقانه-های-تلخ-یک-رویا7.html

دیدگاه کاربران

ارسال دیدگاه

نام و نام خانوادگی :
دیدگاه شما :
آیا شما روبات هستید؟ :
* ایران تایپیست هیچگونه مسئولیتی نسبت به دیدگاه های کاربران ندارد و تمامی مطالب ارسالی دیدگاه و نظر شخصی کاربران است.