معادلهای واژگانی برای مفاهیم غیرمشترک (ناشناخته)
احتمالاً یکی از دشوارترین مسائل رودرروی مترجمان نحوه یافتن معادلهای واژگانی برای رویدادها و چیزهایی است که در فرهنگ مقصد شناخته شده نیستند و بدینخاطر عبارت یا واژهای برای ترجمه در زبان مقصد وجود ندارد. مترجم باید نه تنها هر دو زبان بلکه دو فرهنگ را هم مورد توجه قرار دهد. به دلیل اختلاف فرهنگی در زبان مبدأ مفاهیمی وجود دارد که معادل واژگانی در زبان مقصد ندارد. علت این امر اختلافات جغرافیایی، رسم و رسوم، عادات، اعتقادات، جهانبینی و عوامل بسیار دیگر است.وقتی مفهوم مورد ترجمه به چیزی اطلاق میشود که در فرهنگ مقصد وجود ندارد کار مترجم دشوارتر میشود. مترجم نه فقط به شیوه مناسب جهت نام بردن از چیزی که درحال حاضر جزیی از تجربه مخاطبِ زبان مقصد است نظر دارد، بلکه به شیوهای جهت بیان مفهومی که برای گویشوران آن زبان تازه است توجه میکند.مترجم میتواند سه روش متناوب اصلی را جهت یافتن اصطلاح معادل در زبان مقصد بهکار گیرد. این سه روش عبارتنداز:
1- یک واژهی عام همراه با یک عبارت توصیفی
2- یک واژهی عاریتی
3- یک جانشین فرهنگی
مترجم باید بداند که هر کی از این روشها دشواریهای بالقوه ویژهی خود را دارد. در هر متن خاص توجه به هر سه امکان برای تصمیمگیری دراینباره که کدام یک برای متن موردنظر مناسبترین است، حائز اهمیت میباشد. در هر متنی کلمات معینی وجوددارد که به آنها واژههای کلیدی گفته میشود. زمانی که واژههای کلیدی متن زبان مبدأ برای زبان مقصد ناشناخته باشد مشکل به مراتب حادتر میشود.
شکل و عملکرد
وقتی مترجم در زبان مبدأ به واژههایی برمیخورد که در فرهنگ لغت زبان مبدأ معادلی ندارند، اولین مسئولیتش این است که معنای واژه و کاربرد واژه و یا عبارت را در متنی که بهکار رفته است به وضوح درک نماید. او از خود باید بپرسد: مهمترین اجزای ترکیب کننده کلمه یا عبارت مورد ترجمه کدام است؟ مؤلف اصلی میخواهد چه چیزی را در متن موردنظر ابلاغ کند؟ گاه مؤلف مقید به شکل رویداد و یا مطلب است اما گاهی عملکرد اهمیتی بیشتر دارد. مواقعی هم پیش میآید که معنای کلمه به اندازهی تأثیری که مؤلف سعی دارد بهوجود آورد اهمیت ندارد. خواست مترجم آن است که راهی بیابد که اجزای ترکیب کننده کلمه و یا عبارت، و یا به قولی اجزایی را که مورد تأکید در متن هستند، شرح و بیان نماید.مطالب و رویدادها را میتوان هم از منظر شکل و هم از منظر عملکرد مورد توجه قرار داد. این وجه تمایز به هنگام جست وجوی معادلهای واژگانی اهمیت پیدا میکند. شکل مداد دراز و یک سر آن نوکتیز است، از چوب ساخته شده، داخل آن گرافیت بهکار رفته و معمولاً در سر دیگرش یک مداد پاککن قرار دادهاند. ولی عملکرد مداد نوشتن است. ولی پری که قبلاً برای نوشتن مورد استفاده قرار میگرفت شکل کاملاً متفاوتی داشت ولی عملکرد آن مانند مداد بود. در توصیف شکل سگ درباره اندازه، ریخت، رنگ، طرز قرار گرفتن چشمها، گوش و امثال اینها صحبت میکنیم. عملکرد سگ در بعضی فرهنگها شکار و حفاظت از مِلک و اموال است. در فرهنگهای دیگر حیوان دستآموز است که به عنوان مصاحب بهکار برده میشود. شکل هر چیز به جنبههای فیزیکی آن شیء و یا رویداد خاص مربوط میشود. اما عملکرد به اهمیت، دلیل و علت وجودی آن شیء یا رویداد برمیگردد.در فصلهای قبل گفتیم که چگونه میتوان یک معادل را با طرح معنای اجزای تشکیل دهندهی واژه در یک عبارت توصیفی پیدا کرد. مثلاٌ Island (جزیره) را میتوان "زمینی که به وسیله آب احاطه شده است / زمینی که اطراف آن را آب گرفته است" ترجمه کرد. در زبان اینیبالوی Inibaloi در فیلیپین اصطلاح معمول برای Island (جزیره) "جای کوچکی در دریا" است. یک راه ممکن برای یافتن معادلهای مفاهیم ناشناخته عبارت است از بیان معنای اجزای ترکیب کننده واژه زبان مبدأ. وقتی این عمل صورت مییگرد یک واژه عام همراه با یک تعریف توصیفی بهکار برده میشود. مثلاٌ لغت delicatessen که انگلیسی از آلمانی عاریه کرده است در فارسی شاید اینطور ترجمه شود: فروشگاه غذاهای آماده یا غذاهایی که سریعاً آماده میشوند و یا غذاهایی که در این نوع فروشگاهها عرضه میشوند و واژه fire fly و یا lightning bug که نام دیگرش هم glow fly است به خاطر آن که در فرهنگ فارسی (البته نه برای همه لهجهها) شناخته شده نیست باید به صورت حشرهای که در شب میدرخشد، ترجمه کرد. در مورد این نوع معادلها قبلاً بحث شده است، در هر حال در تصمیمگیری برای استفاده از این نوع معادل بهخصوص آنچه بسیار مهم است این است که مترجم در متن دقیق شود تا بداند تأکید متن بر روی شکل است و یا عملکرد. تعریف توصیفی یک اصطلاح عام ممکن است توصیفی باشد از شکل، توصیفی باشد از عملکرد و یا توصیفی از هر دو. گاه یک مقایسه معنا را به خوبی میرساند. همانطور که قبلاً گفته شده است، شکل به ویژگیهایی چون اندازه، شکل، کمیت، رنگ، مزه، درجه حرارت، ذات و اصل و یا حرکت آشکار یک چیز اطلاق میشود. عملکرد به اهمیت یک چیز یا یک رویداد، یعنی علت وجودی و یا هدف آن، و یا گاهی نوع استفاده آن اشاره دارد. اینطور نیست که هر جزء تشکیل دهنده مفهوم در متن از اهمیت برخوردار باشد. تعریف توصیفی تمامی اجزای تشکیل دهنده را عیان و آشکار نمیکند بلکه این کار فقط برای اجزایی که برای متن دارای اهمیت هستند صورت میگیرد.درک تطابق شکل و عملکرد جهت یافتن معادلهای واژگانی مناسب بسیار ضروری است. (البته صحبت ما در مورد شکل زبانشناختی، که مورد بحث فصل یک بود نیست، بلکه بحث بر روی شکل فیزیکی است) چهار امکان وجود دارد. اول، یک چیز یا یک رویداد ممکن است در یک زبان و یک فرهنگ دارای شکل و عملکردی مشابه زبان دیگر باشد. مثلاً واژهی ear با عملکرد شنیدن در تمامی زبانها و فرهنگها یکسان است. دوم، شکل ممکن است یکسان ولی عملکرد متفاوت باشد. Bread را میتوان در دو فرهنگ یافت و کلمهای که برای هر دو بهکار میرود یکی است. اما در یک فرهنگ ممکن است غذای اصلی باشد مثل نان در ایران وقتی مثلاً جملهای چون: فلانی به نان شب محتاج است یعنی (از فرط تنگدستی) حتی قوت و غذای روزانهاش را ندارد. در چنین فرهنگی نان چیزی است که در همه وعدههای غذای روزانه به چشم میخورد، درحالیکه در فرهنگ دیگر ممکن است فقط به عنوان دِسِر و یا غذایی برای جشنها مصرف شود. شکل یکی است اما عملکرد متفاوت است، و یا واژه family در فارسی همان شکل را دارد که در انگلیسی، اما عملکرد یکی نیست مثلاً وقتی آمریکایی واژه family را بهکار میبرد منظورش زن و شوهر و فرزندان و حداکثر پدربزرگها و مادربزرگها است اما در فارسی فامیل افراد بسیار دیگری را نظیر عمو و عمه و خاله و پسرعمو و دخترعمو و... شامل میشود. برمیگردیم به واژه bread وقتی در کلیسا واژه bread در دعایی چون: Lord give us this day our daily bread معنایش غذایی برای پارتی (جشن) نیست بلکه منظور همان دعای مسلمانها است که: خدایا رزق و روزی امروز ما را حواله کن! یعنی bread در اینجا معنای عام به خود میگیرد.امکان سوم آن است که یک شکل بهکار برده نمیشود یک چیز و یا یک رویداد دیگر با همان عملکرد بهکار برده میشود. مثلاً در یک فرهنگ ممکن است نان "قوت لایموت" باشد در فرهنگ دیگر نظیر اجتماعاتی که در جنگلهای مناطق حارهای زندگی میکنند "قوت لایموت" manico باشد. Bread و manico اشکال متفاوت دارند اما عملکردشان در دو فرهنگ یکی است.امکان چهارم آن است که میان شکل و عملکرد شباهتی وجود ندارد. یک اصطلاح بهخصوص در متن مبدأ ممکن است به چیزی اطلاق شود که در فرهنگ مقصد وجود ندارد و واژه دیگری هم که عملکردی این چنین داشته باشد در فرهنگ مبدأ پیدا نمیشود. در بعضی موارد sheep (گوسفند) عملکرد قربانی برای گناه را دارد. ولی در بین گروههای جنگلهای گرمسیر آمازون نه واژه گوسفندی وجود دارد و نه حیوان مشابهی که برای گناه قربانی شود. نه شباهتی در شکل وجود دارد و نه در عملکرد. درحالی که در فارسی و انگلیسی واژه گوسفند (Lamb) در معنای آدم بیتجربه و ساده و گول بخور (بع بعی) هم از نظر شکل و هم از نظر عملکرد یکی است.تا اینجا تمام مثالها درباره چیزهایی در زبان مبدأ بود. تشابه شکل و عملکرد در مورد رویدادها نیز صدق میکند. مثلاً run در معنای اولیه شکل و معنایی یک جور در همه زبانها دارد. شکل این واژه یعنی جابهجا کردن خود از جایی به جایی با حرکت سریع پاها. عملکرد آن یعنی با عجله از جایی به جایی رفتن. شکل و عملکرد تمامی زبانها یکسان است. عمل سینه زدن beating one’s chest در مذهب ما علامت سوگواری و ماتم است، در مذهب یهود علامت پشیمانی و ندامت. در فرهنگ دیگری چون اوتومی (Otomi)ها در مکزیک عملکرد همین شکل نشان دهنده خشم است. شکل یکی است، عملکرد متفاوت. در یک زبان محلی هندی کلمهای وجود دارد که معنایش carefully plant grain in rows است در حالیکه در زبانهای دیگر ممکن است واژهای وجود داشته باشد که معنایش scatter grain over the field (بذر پاشیدن در زمین) باشد. گو اینکه در معنای اولی: "دانه را با دقت و به صورت خطی کاشتن"، عملکرد یکی است: "کاشتن دانه برای سبز شدن (روییدن)"، ولی شکل متفاوت است؛ البته همانطور که اشاره شد دو شیوه کاشتن یکسان است.گاه به افعالی برمیخوریم که در فرهنگهای دیگر روی نمیدهد و فعل دیگری هم برای جانشینی وجود ندراد. مثلاً در بعضی فرهنگها رویدادی به نام خالکوبی (tattoing) بر صورت افراد در سن خاص وجود دارد و عملکرد آن نشانه آن است که شخص مورد نظر به سن بلوغ رسیده است. چه بسا که در فرهنگ دیگری نه رویدادی به نام خالکوبی وجود داشته باشد و نه واژهای برای آن. همچنین رویداد خاصی که نشان دهنده به بلوغ رسیدن شخص باشد وجود ندارد. به عبارت دیگر نه شکل و نه عملکردی برای فعل tattoo در آن فرهنگ ثبت شده است.عملکرد یک چیز یا یک رویداد غالباً از نظر فرهنگی منحصر به فرد و ناشناخته برای ملت دیگر است، درصورتی که "شکل"، بدون صراحت بخشیدن به "عملکرد" حفظ شود، چه بسا نتیجه معنایی غلط باشد. هرجا معادلی برای شکل یا عملکرد نباشد باید در ترجمه تعدیلهایی صورت گیرد. مترجم باید دو اصل زیر را مدنظر قرار دهد: (1) برای شکلی که واژه به آن اشاره دارد میتوان جانشینی پیدا کرد، آن را حذف نمود، توضیح داد و یا در غیر این صورت تعدیل کرد، تا از معنای غلط، بیمعنا بودن و یا معنای مبهم اجتناب کرد، و (2) عملکردی که واژه به آن اشاره دارد را باید تصریح بخشید تا از معنای غلط، بیمعنا بودن و یا معنای مبهم احتراز شود. الزام این اصول را اکنون به تفصیل روشن میکنیم.
ذکر معادل به کمک شرح یک واژه عام
در فصول قبل دیدیم که چگونه ممکن است ترجمه به کمک استفاده از یک اصطلاح عام و بیان روشن دیگر اجزای تشکیل دهنده آن از طریق گفتن معنی به طریق دیگر ضرورت پیدا کند. وقتی واژه موجود در زبان مبدأ در زبان مقصد یافت نمیشود چه بسا که تحلیل واژه زبان مبدأ و کشف اجزای تشکیل دهنده عام آن و اجزای تشکیل دهنده قابل مقایسه و عملکرد واژه متن، بهخصوص مفید واقع شود. آنگاه به کمک این تحلیل چه بسا که معادلی مناسب در زبان مقصد یافت گردد.وقتی از یک واژه عام به عنوان یک قلم واژگانی معادل استفاده میشود تعدیل آن به چهار صورت به منظور گرفتن معنای صحیح صورت میگیرد:
1- با صراحت بخشیدن به شکل واژه
2- با صراحت بخشیدن به عملکرد واژه
3- با صراحت بخشیدن به عملکرد واژه و شکل آن
4- با مقایسه با چیزی که در زبان مقصد وجود دارد یا رویدادی که در زبان مقصد اتفاق میافتد.
استفاده از یک واژه عام به عنوان پایهای برای ساختن یک معادل مناسب بسیار مفید است. گاهی اصطلاح عام، در صورتی که تکیه بر اجزای تشکیل دهنده دیگر آن یا به عملکرد نباشد، به تنهایی کافی است. ولی در بسیاری موارد برای آنکه شکل یا عملکرد یا هر دو روشنتر شود باید چیزهایی دیگری به آن افزود. به مثالهای زیر که به وسیله مترجمان برای ترجمه کلماتی که در زبان دوم معادل ندارند ساخته شدهاند و سپس به چند نمونه ترجمه فارسی واژههایی از این نمونه توجه نمایند:
توصیف به کمک ویژگیهای شکل (واژه عام با حروف سیاه چاپ شده است)
Lots of valuable things (Mazahua, Mexico) |
Treasure |
Flatwater (wantoat, New Guinea) |
Sea |
Strongdrink (Trique, Mexico) |
Wine |
Ground dry grain (Sierra Otomi, Mexico) |
Flour |
That which smokes and is fragrant (Infugao, Philippines) |
Incense |
Those things that make the boat stay (chol, Mexico) |
anchors |
Board to steer with (teklcingo Aztec, Mexico) |
Rudder |
ظرفی که در آن بخور میسوزانند |
Censer |
هفت تیر لوله کوتاه جیبی |
Derringer |
شمعدان هفت یا هشت شاخه مخصوص نوعی مراسم مذهبی |
Menorah |
نوعی صندلی هواپیما که میتوان آن را در هنگام اضطرار با خلبان بیرون کشید. |
Ejection seat |
لایهای از چربی که در اطراف قلوهگاه خوک وجود دارد |
Leaf-fat |
کسی که بهخصوص به دلایل مذهبی مجرد باقی میماند |
celibate |
زمانهایی پیش میآید که تنها راه برای رساندن معنای واژه یا عبارت متن مبدأ وسیله توصیف واژهای عام هم به وسیله شکل است و هم عملکرد و شرح صورت ظاهر و یا کارکرد و نیز هدف ضروری است. البته این که هر دو مورد ضرورت دارد یا خیر بستگی دارد به سیاق واژه در متن مبدأ آنچه در زیر میآید نمونههایی است از مواردی که شمل و هم عملکرد به عنوان شرح اصطلاح عام بهطور کامل و روشن بیان شده است. اینجا هم اصطلاح عام با حروف سیاه چاپ شده است.
Big cloth that is stuck to the head of the boat… (Lalana chinantec, Mexico) |
Mainsail |
There were little round things which they played with which make it evident who would be favored. (Lalana chinantec, Mexico) |
Cost lots |
Irons to which they attached ropes in order that they would get stuck in the dirt so the boat would not move (Tetelcingo Aztec. Mexico) |
anchors |
چهارمین راه ممکن برای توصیف یک اصطلاح عام به منظور کشف یک معادل مناسب واژگانی استفاده از مقایسه است. در این جا شکل و عملکرد بهطور کامل و روشن بیان نمیشوند، بلکه به جای آن مقایسهای با آنچه از قبل در زبان مقصد شناخته شده است و برای آن یک قلم واژگانی وجود دارد صورت میگیرد. آنچه در زیر میآید نمونهای از این نوع تطبیقها است.
Thing like an oar (sierra Otomi, Mexico) |
Rudder |
Animal like a fierce dog (Aguaruna, Peru) |
wolf |
این که کدام یک از چهار انتخاب مورد بحث در بالا ممکن است در برهه معینی در ترجمه گزیده شود بستگی به آن دارد که چگونه واژه زبان مبدأ در متن بهکار رفته باشد. باید در مورد اهمیت واژه در مطلب زبان مبدأ به سوالاتی پاسخ داده شود. واژهای که برای درک پاراگراف یا بخشی از متن، واژه اصلی بهشمار میآید به تفضیلی بیشتر از واژهای که در ارتباط با مضمون اصلی اتفاقی است توصیف و تشریح گردد. در صورتی که شکل واژه جهت متن اهمیت داشته باشد در آن صورت شکل باید لحاظ شود، اما اگر کلید متن در دست عملکرد باشد آن وقت مترجم باید مطمئن شود که عملکرد در توصیف آورده میشود. اینکه چگونه واژه زبان مبدأ بهکار رود تا در مورد تطابقی که باید انجام گیرد اتخاذ تصمیم گردد به مطالعه دقیق نیاز است. یکی دو قانون مفید را باید به خاطر سپرد: (1) بر مهمترین جزء تشکیل دهنده معنی که واژه یا عبارتی در متن یا جمله دارد، تکیه کنید و از انتقال آنها اطمینان حاصل نمایید و (2) خاطر جمع شوید که اجزای تشکیل دهنده معنی که جهت متن از اهمیت برخوردارند از دست نروند.
هشدار دیگری که باید داده شود در استفاده از اینگونه توصیفها است. مترجم باید دقت نماید توصیف آنقدر بلند و بغرنج نباشد که موجب دشواری فهم جمله شود و توجه خواننده را از مضمون اصلی متن منحرف کند. تنها آنچه مورد نیاز است لحاظ گردد. اولین سوالی که باید پرسید این است: "کدام یک در کانون توجه است: شکل و یا عملکرد و یا هر دو" فقط باید آنچه مورد نیاز است لحاظ شود، مثلاً در یک متن واژه anchor ممکن است بیاهمیت باشد و فقط این حقیقت که کشتی را از حرکت باز میدارد اهمیت داشته باشد. در این صورت بغرنج کردن ترجمه با توصیف طولانی در مورد شکل anchor چه فایدهای دارد. اما در یک متن دیگر anchors و شکلهای آنها ممکن است از اهمیت برخوردار باشند، زیرا نقشی عمده در آنچه اتفاق میافتد بازی میکنند. تعدیلهای بغرنج میتواند متن زبان مقصد را برای خواندن بسیار دشوار نماید. هدف تعدیل باید آن باشد که خواننده زبان مقصد را در درک مطلب کمک نماید نه درک آن را دشوار گرداند.
تذکر دیگر این که گاه هیچ نوع معادلی برای یک واژه در زبان مقصد به غیر از خود واژه متن مبدأ وجود ندارد. بسیاری از واژههای پزشکی، علمی و واژههایی که به رسوم و فرهنگ زبان مبدأ مربوطاند از این جملهاند. واژههای ویروس، میکروب، گواتر، دینامیک، فیزیولوژی، آنارشیسم، سوسیالیزم، فوتبال، بسکتبال، بیسبال، راگبی، هلوویین (Halloween) آووکادو، همبرگر، ساندویچ، سوسیس، چیپس، سیدی، فیوز، باتری و شاید صدها واژه دیگر (گو اینکه ممکن است برای بعضی از آنها معادلهای فارسی هم ساخته شده باشد) با مختصر تغییر لفظی تقریباً همانهایی هستند که در زبان مبدأ بهکار میروند.
وقتی یک رویداد تاریخی و یا حکایت یک اتفاق واقعی ترجمه میشود رجوع به آن چیز و یا رویداد خاص برای ترجمهای که امانت را رعایت میکند مهم است. اگر به جای آن چیزها و یا رویدادهای دیگر مطرح شوند به اصل اساسی ترجمه که امانتدارای به حقایق تاریخی و حال است لطمه وارد میشود. مترجم میخواهد حقایقی را که گزارش ده است عوض کند. اگر داستان درباره کسی است که آووکادو میخورده است، به این خاطر که مثلاًٌ در فارسی میوه آووکادو وجود ندارد، شایسته نیست که بگوییم آن شخص پرتغال میخورده است، بلکه بهتر آن است که ترجمه کنیم: او میوهای به نام آووکادو میخورده است، یعنی درواقع این واژه را از زبان اصلی برای ترجمه به زبان مقصد عاریه کنیم. به جای دلار و پوند و کیلو و کیوگرم و اینچ چه واژههایی را میتوان را در زبان فارسی (زبان مقصد) پیدا کرد؟ و آیا درست است که چون درحال حاضر ارّابه chariot وجود ندارد این واژه را به اتومبیل برگردانیم؟ البته در بعضی موارد خاص میتوان برای واژههایی در زبان مبدأ واژههای دیگری در زبان مقصد یافت که منظور را به وضوح برساند. مثلاً در زبان Aguarunas نه واژه fig وجود دارد و نه olive. درنتیجه مترجمی برای ترجمه Can a fig tree bear olive? راه حل مناسبی مییابد و از واژههای آشنای avocado به جای fig و palm به جای olive استفاده میکند و ترجمه را اینطور انجام میدهد: Can an avocado tree bear palm fruit?
در زبان Muyuw در گینه جدید watering of gardens مطلبی ناشناخته است. در یک متن مبدأ که آموزش مسیحیت میدهد آمده است:
Paul planted, Apollos watered, and God gave the increase.
در muyum افراد فقط دو کار در باغبانی انجام میدهند. بنابراین مترجم به جانشینسازی فرهنگی میپردازد و ترجمه اینگونه از آب درمیآید:
Paul planted, Apollos put in the stakes (up which the plants grow), and God made the plants grow.
(از قرار معلوم در آنجا بذر را میپاشند و بیآنکه آبیاری صورت گیرد، قیمهایی را در زمین فرو میکنند و گیاه از آن قیمها بالا میرود و رشد میکند)
چند جانشینسازی فرهنگی دیگر که در ترجمه بهکار رفته است در زیر آمده است:
bamboo torch (Papua New Guinea) |
lamp |
main pole (of house) (Papua New Guinea) |
corner stone |
sit down to eat (English) |
recline to eat |
jaguar (south American) |
lion |
bush rats (Africa) |
foxes |
hyena (Africa) |
fox |
قبل از درنظر گرفتن جانشینسازی فرهنگی مترجم باید به سوالاتی چند پاسخ گوید. دو چیز و یا دو رویداد تا چه اندازه به هم شبیهاند؟ اگر شباهت کامل است، مثلِ (coyote, wolf) پس احتمال دارد که مشکل چندانی وجود نداشته باشد. آیا میتوان یک معادل توصیفی را بدون آنکه متن خیلی تحریف شود بهکار برد؟ اگر اینطور است پس معادل توصیفی بر جانشینسازی فرهنگی ارجح است. گویشوران زبان مقصد تا چه حد از نظر فرهنگی منزوی هستند؟ اگر بسیار منزوی هستند و با اقلام فرهنگی دیگر مناطق کمتر برخورد داشتهاند شاید ضرورت داشته باشد در ترجمه از جانشینسازیهای فرهنگی بیشتر استفاده کنیم.یک احتیاط لازم دیگر نیز باید رعایت شود: درصورتی که مترجم تصمیم به استفاده نکردند از جانشینسازی فرهنگی برای واژهای خاص در متن تاریخی دارد در آن صورت دلیل ندارد که از جانشینسازی فرهنگی در متن آموزشی استفاده کند. به عبارت دیگر مترجم باید در هر دو مورد در یک متن راه حلی واحد انتخاب کند. مثلاً اگر یک بخش تاریخی در متن وجود دارد که اشاره به درخت انجیر (fig tree) دارد و باید برای آن عبارت توصیفی بهکار برد باید در بخش آموزشی همان متن هم همان نوع توصیف بهکار برده شود. یا به قولی در سراسر متن باید هماهنگی معادلهای واژگانی رعایت گردد.جانشینسازی فرهنگی همیشه موجب قدری تحریف در معنا میشوند و در صورتی فقط میتوان از آنها استفاده کرد که راه حلهای دیگر بسنده نباشند.